تخیل, تخیل و تخیل
با قدرت تخیل می توانید خداوند را بیش تر بشناسید. خداوند را می توانید ببینید اما این دیدن به گونه ای است که به هیچ شخصی نمی توانی توضیحش بدهی در واقع این دیدن یعنی: شکل دادن یک تصویر در ذهنت با تمام احساسات, کلمات و … که تجربه کرده ای و شنیدی.
همه چیز از فکر و تخیل شروع می شود. اگر تخیل قدرتمندی داشته باشید هر چیزی را می توانید داشته باشید. هر چیزی را می توانید خلق کنیم. به مکان هایی می توانیم برویم که هیچ کسی جرات نمی کند برود. با قدرت تخیل این دنیا به بهشتی روی زمین تبدیل می شود که دوست داری هزاران بار زندگی اش کنی. امیدوارم که با تمام وجودت بخوانی و بدانی که چه می گویم.
رهایی من
چیزی که باعث شد از شرایط فوق العاده سختی که هر کدام از اتفاقاتش می توانست به خودی خود برای همیشه انسان را از هدفش دور کند خودم را رها کنم و پیش رفت کنم, قدرت تخیلم بود…
قدرت تخیل
هنگامی که از تخیل استفاده می کنید تا حدودی به قدرت خداوند وصل می شوید. در تخیل هیچ محدودیتی ندارید. به هر کجا که می خواهید بروید نه نیازی به ماشین دارید نه هواپیما. این یک نعمت فوق العاده شگفت انگیزی است.
چیزی قدرتمند تر و بدون مرزتر از آن را ندیدم.
تخیل من را به دنیایی برد که شاید وجود نداشت اما تخیل قرار نیست همیشه به جایی ببرد که وجود دارد, تخیل ابتدا شما را به جایی می برد که وجود ندارد و سپس شروع می کند به خلق کردن آن.
چندین سال پیش دوتا از کتابهای های ژول ورن را مطالعه کردم .
زمانی که ژول ورن در کتاب هایش از سفر به اعماق زمین و رفتن زیر دریا صحبت می کرد و دیگران او را مسخره می کردند اما او در کتاب هایش نیز در قالب داستان همین که باورش نمی کردند را نیز بیان می کند و چندین سال پس از او زیر دریایی ساخته شد و معدن هایی را صدها متر در دل کوه حفر می کنند و به اعماق زمین می روند تمام اینها تخیلات فردی بوده که به واقعیت پیوسته است.
زمانی که تو الگوهای خودت را کوچک انتخاب می کنی در واقع همانند این است که پرنده ای را در اتاقی دوازده متری رها کردی و خوشحالی که او پرواز می کند. آیا میدانی که این پرنده نهایتا چه نتیجه ای را برای تو می تواند بیاورد ؟ فقط نتایجی که دراین اتاق قابل دستیابی باشند.
هدایت شدن یا نگهبانی شدن
هیچ قت به این فکر کردی که چرا پرنده را رها نمی کنیم ؟ چون پرواز کردن را بلد نیستیم و چون هدایت را بلد نیستیم آن را زندانی می کنیم تا ازش نگهبانی کنیم اما من انسانی را می شناسم که عقابی را چنان آموزش داده است که به آن عقاب زمانی که در هوا در حال پرواز است می گوید که چکار کند. این یعنی همان هدایت . اما کسی که نمی تواند این هنر را کسب کند عقاب را در قفسی زندانی می کند و خوشحال است که عقاب دارد.
من می خواهم به تو هدایت کردن افکارت را یاد بدهم نه زندانی کردن آنها در زندان منطق فقط به این دلیل که آن ها آسیبی نبینند و همیشه حواست به آنها باشد. اما خوب یادت باشد که آزاد کردن پرنده ای که هدایت کردنش را نمی دانیم به منزله ی ورود به دنیای تخیل نیست و آن پرنده ممکن است دیگر هیچ وقت نزد ما برنگردد و یا از بین برود.